برهان سخنش در دوراني كه فرقههاي گوناگون همانند خوارج، مرجئه و كيسانيه تلاش داشتند خود را برحق جلوه بدهند يك نور مبين بود؛ نوري كه به تاريكي جامعه وامانده در دوران افول اموي تابيده ميشد تا يكبار ديگر با «قال رسولالله» به ساختن مدينه فاضله بينجامد. گفتن و نوشتن از امام محمدباقر(ع) در فرصتي محدود به همينجا، شايد به ناممكنها شبيه باشد؛ امامي كه در اوج اختناق، عَلَم امامت بهدست گرفت و با روشنايياش، امت را براي آشنايي با مكتب واقعي تشيع آماده ساخت؛ امامي كه در همه عرصههاي علمي، سياسي، اجتماعي و حتي اقتصادي سرآمد دوران خود بود و نظري جز نجات امت و اصلاح حكومت نداشت. همزمان با سالروز شهادت امام محمدباقر(ع) سراغ حجتالاسلام محمدحسين مشكوري، يكي از پژوهشگران مكتب تشيع رفتهايم تا با بخشي از انديشهها و سيره زندگي آن حضرت آشنا شويم.
- امام محمدباقر(ع) در دورهاي چشم به جهان گشودند كه تشيع از سوي حكومت اموي سخت در محدوديتهاي گوناگون قرار گرفته بود. چطور حكومت اسلاميپس از اميرالمومنين(ع) به سمتي ميرود كه شرايط براي بروز و ظهور سيره نبوي دچار انحراف ميشود؟
جامعه اسلامي در دوران نسبتا كوتاه خلافت امام علي(ع) به جاي اينكه به سمت مدينه فاضله سوق پيدا كند دچار اختلافات مسلمين ميشود. جنگهايي كه اميرالمومنين(ع) در آن شركت كردند هيچ كدام در مقابل كافران نبود و در مقابل ايشان گروههاي ديگري از مسلمانان صفآرايي كرده بودند. از آن هنگام تا زمان حادثه عاشورا، تشيع دچار سير نزولي ميشود. امام محمدباقر(ع) در سال 57هجري به دنيا ميآيند و در كودكي با چشم خودشان حادثه عاشورا را ميبينند؛ حادثهاي كه در دعاي زيارت عاشورا دربارهاش آمده: «مصيبه ما اعظمها» كه نشانگر اوج مصايب اهلبيت(ع) است. روايتي هم از آن حضرت از حادثه عاشورا نقل شده كه فرمودند: ديدم كه جدم خون علي اصغر(ع) را به آسمان پاشيد و قطرهاي از آن به زمين نرسيد. قبل از دوران امامت امام باقر(ع) نيز همزمان شده بود با اوج اختناق حكومت اموي، كشتارهاي وسيع و خروج و قيام شيعيان كه البته همه آنها به شكست انجاميد. قيام مردم مدينه، قيام مختار، قيام توابين و قيام زيد كه همگي به خونخواهي سيدالشهدا(ع) صورت گرفت در دوراني رخ داد كه حكومت اموي هر اقدامي عليه خود را سركوب ميكرد. در اين شرايط عملا عده تشيع رو به كاهش رفت و انحطاط تا جايي پيش رفته بود كه همه تصور ميكردند امام حسين(ع) عليه دين خروج كرده بود و مردم هيچ گوش شنوايي براي شنيدن سخن حق نداشتند. امام سجاد(ع) در آن دوران فرمودند كه در مدينه تنها 20نفر طرفدار اهلبيت(ع) بودند و مردم به سوي لهو و لعب سوق پيدا ميكردند.
- و هنگامي كه امام باقر به مقام امامت ميرسند سعي دارند تا اين جريان را اصلاح كنند.
بله. نكته ناگفته و مغفولي كه وجود داشت اين بود كه پس از رحلت پيامبر(ص)، 3خليفه پس از ايشان براي كمرنگ كردن نقش مهم اهلبيت(ع) دستور دادند كه ديگر حديثي از آن حضرت نقل نشود و ميگفتند كه كتاب خدا براي ما بس است و امت رسول خدا(ص) به آرامي از گفتهها و سفارشهاي ايشان دور شدند. البته در اين ميان، هنوز اصحاب و ياران پيامبر(ص) در ميان مردم حضور داشتند و احاديث ايشان را نقل ميكردند؛ مثلا ابوذر غفاري يكي از اين چهرههاست كه در زمان خليفه سوم، به جرم نقل حديث از پيامبر(ص) به ربذه تبعيد شد. جريان منع نقل حديث تا دوران امام سجاد(ع) نيز تداوم يافت و ديگر، در آن روزگار بيشتر مردم كساني بودند كه حضور پيامبر را درك نكرده بودند و با آن حضرت آشنايي نداشتند. يكي از نخستين اقدمات امام باقر(ع) در سالهاي نخست امامتشان اين بود كه به وضوح از پيامبر(ص) نقل حديث ميكردند و عبارت «قال رسولالله(ص)» را دوباره احيا كردند.
- يعني حتي در دوران طولاني امامسجاد(ع) هم اين فرصت پيش نيامد كه از پيامبر حديثي نقل شود؟
خير، امام سجاد(ع) بهدليل اختناق شديد حكومت اموي تنها ميتوانست به تربيت شاگردان خاص بسنده كند و عموم مردم از محضر علمي ايشان بيبهره ماندند. با اين حال، افراد تأثيرگذاري در همين دوره تربيت شدند كه توانستند مكتب تضعيفشده نبوي را در دوران امامت امام باقر(ع) جان تازه ببخشند؛ يعني وقتي ديگر امام باقر(ع) ميگفتند «قال رسولالله» حتي مردم عادي هم تشنه دانستن و شنيدن بودند. تا آن زمان كسي برايشان از پيامبر(ص) و سيره زندگياش سخن نگفته بود و اين احاديث برايشان تازگي داشت. مردم از بلاد مختلف به محضر آن حضرت ميرسيدند و با شخصيت علمي والاي ايشان آشنا ميشدند. اصلا «باقرالعلوم» عنواني بود كه خود مردم به آن حضرت داده بودند و اينطور نبود كه ايشان خودشان را چنين بخوانند چرا كه امام در همه علوم احاطه كامل داشتند، ضمن اينكه بسيار روشنگرانه درخصوص هر موضوعي بحث ميكردند. مردم هم ميآمدند تا ببينند اين فرزند امام سجاد(ع) كيست كه اينگونه بيباك و مسلط، به تبيين مباحث اسلامي ميپردازد.
- واكنش حكومت اموي به ظهور اين چهره علمي در ميان مردم چه بود؟
طبعا آنها كه تاكنون موفق شده بودند جلوي ترويج سخن حق را بگيرند، تحمل چنين شرايطي را نداشتند. از اين رو، امام را به شام خواندند و او را زنداني كردند. اقدامات مؤثر آن حضرت باعث شد تا دوباره او را آزاد كنند و به مدينه بازگردانند.
- البته بعدها با روي كار آمدن عمرابن عبدالعزيز، دهمين خليفه اموي،فضا كمي براي تبليغ بهتر امام باقر(ع) مساعدتر شد.
بله، او پس از روي كار آمدن دستور داد كه سب (دشنام دادن) اميرالمومنين بر منابر ممنوع شود و همينطور، فدك كه مهريه حضرت زهرا(س) بود به امام باقر(ع) كه بازمانده اهلبيت(ع) بود بازگردانده شود. با همه اين احوال، رشد فكري مردم در دوران حكومت امويان در فضاي لهو و لعب شكل گرفته بود، بهگونهاي كه گفته ميشد در زمان امام سجاد(ع) از نماز چيزي نمانده بود الا قبله! يعني صورت دين از ميان مردم رخت بربسته بود و كسي به گفتههاي امام سجاد(ع) توجه نميكرد. ضريب نفوذ امام باقر(ع) هم در ميان مردم بهگونهاي نبود كه يك جريان مهم را سازماندهي كند. به هر حال، امام باقر(ع) در همان سالها 3اقدام مهم انجام دادند؛ اول تقويت بنيه علمي تشيع، دوم تربيت شاگردان ويژه و سوم اعلام تشكل علمي تشيع در ميان علماي جهان اسلام. اين اتفاقها آرامآرام جامعه را تحث تأثير قرار ميدهد و شرايط را براي فعاليت همهجانبه امام صادق(ع) در جامعه آماده ميكند. نكته مهم اينكه شخصيت علمي امام باقر(ع) حتي علماي اهل تسنن را هم به تحسين وا ميدارد و ما در آثار آنها به وضوح، نشانههاي ذكاوت و برتري علمي آن حضرت را مشاهده ميكنيم.
كلام آن حضرت در بسياري از كتابهاي اهل تسنن ذكر شده است. هر چند ما در آن سالها نميتوانيم بگوييم كه چيزي به نام مكتب تشيع و تسنن شكل گرفته بود و اينها از هم تمايزي نداشتند. اما شخصيتهايي كه بعدها مورد استناد و احترام اهلتسنن واقع شدند نيز در آن دوران به برتري علمي امام باقر(ع) اذعان داشتند. جالب است بدانيد كه به واسطه ترويجات و تبيين آن حضرت، مردم خراسان متوجه مكتب تشيع و اهلبيت(ع) ميشوند؛ يعني پيشينه شيعيان خراسان از زمان امام محمدباقر(ع) است. مردم در آن دوران از حكومت بنياميه خسته شدهاند و البته، خود حكومت نيز دچار نوعي افول شده و از نفس افتاده است. اينگونه ميشود كه امام باقر(ع) سعي ميكند وارث خودش را بهعنوان يك رهبر براي مردم معرفي كند.
- مسئله ديگري كه در زمان زندگي امام باقر(ع) مطرح است وجود برادري به نام زيد است؛ برادري كه به خاطر قيامش عدهاي از مسلمانان به او اقتدا ميكنند و فرقه زيديه را شكل ميدهند؛ چرا امام باقر(ع) با اين مسئله مخالفت نكرده و خود را امام برتر و تنها وارث امامت پس از امام سجاد(ع) معرفي نكردند؟
زيد در آن دوره شخصيت مهمي بود و تعاريفي كه از امام صادق(ع) راجع به ايشان نقل شده هم نشان از تأثير مهم او در تاريخ دارد. او با قيامي كه كرد به يك شخصيت مهم تبديل شد و در همين راه هم به شهادت رسيد. توجه داشته باشيد كه اگر در آن شرايط كه خود تشيع در نقطهضعف قرار داشت، حمايتي از زيد صورت نميگرفت، تضعيف حركت زيد به نوعي درنهايت به تضعيف بيشتر تشيع ميانجاميد. نكته مهمي كه بايد در اين مبحث به آن پرداخت اين است كه خود زيد هيچگاه ادعاي امامت نكرد و خودش را وارث امامت پس از امام سجاد(ع) ندانست. او چون عَلَم قيام بهدست گرفته بود بهطور ضمني مورد تأييد ائمه هدي(ع) بود و با او برخورد نشد. البته روايتهايي هم داريم كه او را از قيام نهي كردهاند و اين مسئله در مقدمه صحيفه سجاديه هم آمده و احتمالا دلايل خاص خودش را داشته است. نكته ديگر اينكه ائمه شيعه در زمان خودشان بهعنوان چهرههايي كه معصوم باشند شناخته نميشدند. الان ما امامان را معصوم ميدانيم كه خالي از هر خطايي هستند اما در زمان امامت آن حضرات، مسئله بهگونهاي ديگر بود و مثلا مالك اشتر به حضرت علي(ع) مشورت ميداد. اين شايد در نگاه ظاهري تعبير شود كه امام به لحاظ علمي به مشورت مالك نياز داشته اما مسئله اينگونه نيست. زيد هم بايد تقويت ميشد تا جريان انتقامجويي در ميان تشيع كمرنگ نشود. با اين حال، او به امامت اعتقاد داشت و جريان شكلگيري فرقه زيديه پس از شهادت ايشان و به دوران پس از امام صادق(ع) برميگردد؛ يعني حتي اگر زيد هم ميخواست فرقهاي تشكيل بدهد، حكومت اموي اين اجازه را به آنها نميداد. وقتي زيد به شهادت رسيد مردم دانستند كه تداوم راه او به شهادت ختم خواهد شد. اما در زمان امام صادق(ع) كه كرسيهاي فراوان و فرقههاي متعدد مطرح ميشود زيديه هم كه خود را طرفدار زيد ميدانند بهوجود ميآيد؛ يعني فرقه زيديه يك تشكل منظم در زمان امام باقر(ع) نبوده و به همين دليل، ايشان هيچگاه موضعي منفي نسبت به زيد نداشتند.
- ارتباط علمي مستمر با مردم باعث شدهتا بسياري نظاممند كردن فقه را به دوران امامت ايشان نسبت بدهند تا جايي كه از آن حضرت بهعنوان بنيانگذار مكتب تشيع اثنيعشري ياد ميشود كه در دوران امام صادق به تكامل رسيد.
دقيقا همينگونه است. در زمانهاي كه كسي حق نقل حديث از پيامبر را نداشت، امام دست به تابوشكني زدند. اين موضوع باعث شد تا مردم به سمت آن حضرت گرايش پيدا كنند. آنها دوست داشتند بدانند پيامبر(ص) چهكسي بود، چگونه زندگي ميكرد و چه ميگفت؟ اينها مسائلي بود كه براي دههها ناگفته مانده بود و حالا شخصيتي از ميان ائمه اطهار(ع) آمده بود و ميخواست آنها را تبيين كند. به همين دليل است كه عدهاي بر اين باورند كه تشيع يعني «قالالباقر و قالالصادق»؛ يعني مكتب تشيع با پايهريزي امامباقر(ع) شكل گرفت و در دوران امام صادق(ع) به تكامل رسيد.
- قيامي كه طلوعش از امام پنجم بود
يكي از سؤالهايي كه ممكن است در ذهن علاقهمندان به مكتب تشيع پيش بيايد اين است كه چرا ائمه اطهار(ع) در دوران خود عليه حاكمان ظالم قيام نكرده و خواهان تشكيل حكومت اسلامي نبودهاند؛ بهويژه اينكه برخي از ائمه همچون امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام رضا(ع) در ميان مردم داراي اقبال عمومي بودند و شايد فرصت قيام همهجانبه وجود داشت. حجتالاسلام مشكوري در اين رابطه اينگونه شرح ميدهد:«شيعيان از زمان امام رضا(ع) تا زمان امام هادي(ع) متوجه شدهاند كه ائمه چه كساني هستند؛ يعني وقتي نگاهي به زيارت جامعه كبيره كه از امام هادي(ع) نقل شده مياندازيم اشاره دارد كه به واسطه ائمه اطهار(ع) همهچيز شروع و ختم ميشود؛ يعني شيعه از زمان امام رضا(ع) به بعد متوجه شده كه امام حجت خداست و معصوم، از خطا و لغزش در امان است. بنابراين چنين رشدي در دوران امام محمدباقر(ع) وجود ندارد. اگر امام در دوران خودشان قيام ميكردند طرفداران چنداني نداشتند يا اگر طرفداراني پيدا ميكردند پس از تهديد حاكميت، پشت ايشان را خالي ميكردند. با اين حال، 10سال ابتدايي دوران امامت امام صادق(ع) مصادف است با 10سال پاياني بنياميه كه اين قيام رخ ميدهد. امام باقر(ع) در روزهاي پاياني عمرشان فرمودهاند كه قائم آلمحمد كه ما ميگوييم، همين وجود امامصادق(ع) است، به همينخاطر، همه منتظر بودند كه امام صادق(ع) عليه حاكميت قيام كنند و حقانيت خود را به اثبات برسانند. صندوقچهاي هم از امام سجاد(ع) به امام باقر(ع) رسيده بود كه در آن شمشير پيامبر اكرم(ص) قرار داشت. وقتي اين شمشير بهدست امام صادق(ع) رسيد قيام كردند كه كمتر در منابع تاريخي بهاين حركت پرداخته شده است. مقام معظم رهبري نيز در كتاب خود با عنوان «انسان 250ساله» كه به سيره سياسي ائمه اطهار(ع) ميپردازد به اين موضوع اشاره داشتهاند. ايشان هم در همان كتاب عنوان كردهاند كه اين 10 سال در تاريخ نفي شده و نخواستهاند به آن بپردازند. امام صادق(ع) به توصيه پدر بزرگوارشان قائم آل محمد(ص) شناخته شدهاند و وقتي به مكه ميرفتند، در بالاي كوه عرفات شمشير را بهدست ميگرفتند و عليه حكومت اعلام جنگ ميكردند. جالب اينجاست كه در همانجا هم مريداني پيدا كرده بودند كه خواهان همراهي و همرزمي شدند. اما بعد از قيام امام صادق(ع) افراد منافق كار را از دست امام خارج كردند و نگذاشتند كه اين قيام به سرانجام برسد».
- مشورتهاي اقتصادي امام باقر(ع)
اگر نگاهي دقيقتر به سبك زندگي امام باقر(ع) داشته باشيم متوجه ميشويم كه آن حضرت احوال حكومت اسلامي را دقيقا زيرنظر داشت و به هيچ وجه، شخصيت خود را تنها در يك بُعد تعريف نميكرد. در دوران عبدالملك مروان، سكههاي رومي در قلمرو دنياي اسلام رايج بود و پس از سردي روابط ميان امپراتور روم و خليفه مسلمانان، اتفاقي جالب افتاد. خليفه به پيشنهاد امام محمدباقر(ع) تصميم به ضرب سكه گرفت. همچنين آن حضرت شيوه صحيح ضرب سكه و روشهاي جلوگيري از تقلب و دخل و تصرف در آن را شرح دادند. پيشنهاد امام باعث شد تا مسلمانان از آن پس با سكههاي ضربشده در دنياي اسلام تجارت كنند و عملا اين نقطهضعف نيز با درايت امام برطرف شود. حجتالاسلام مشكوري درباره اين اتفاق تاريخي ميگويد:«در اين رابطه بايد به 2مسئله توجه داشته باشيم؛ اول اينكه شيوه امام محمدباقر(ع) مطابق با سيره جدشان اميرالمومنين(ع) بود. اگر چه خلفا حكومت را از آن حضرت گرفته بودند اما آن حضرت هيچگاه دست از مشاوره دادن به خلفا برنداشتند. دليلش هم روشن است؛ چون ايشان دنبال حفظ ثغور مسلمانان و حاكميت اسلامي بودند چرا كه حفظ اسلام را از مهمترين مسائل ميدانستند و امام باقر(ع) هم به تأسي از ايشان، به حاكمان وقت مشورتهايي در حوزههاي مختلف حكومتداري، ازجمله مشورتهاي اقتصادي ميدادند كه بسيار هم راهگشا بود. اما اين موضوع را نبايد بهمعناي مددرساندن به خليفه و همكاري و همياري دانست چرا كه اينجا موضوع حكومت اسلامي- و نه خليفه آن- مطرح بود. مسئله دوم اينكه هر چه ما به سالهاي پاياني عمر بابركت آن حضرت نزديك ميشويم بر ميزان تندي و حدت رفتار آن حضرت با حاكمان وقت افزوده ميشود. اين بهآن خاطر است كه نسل اول شاگردان و مريدان واقعي مكتب تشيع در آن دوران تربيت شدهاند و حالا ميتوان با حكومت برخورد محكمتري داشت. هنگامي كه آن حضرت وارد مجلس هشام ميشوند، رو به مردم ميكنند و با صداي بلند سلام ميدهند و سپس بدون اينكه از خليفه اجازه بگيرند در جايگاه خودشان مينشينند. اين نوع برخورد كاملا متفاوت است با برخوردي كه در سالهاي اول امامتشان با خلفاي اموي داشتند. اينجاست كه حكومت به اين مسئله ميرسد كه بايد به فكر حذف فيزيكي امام باشد تا اين شيوه برخورد به يك رفتار عادي و روشنگرانه تبديل نشود».
نظر شما